مولانا شاعر جهانی

مولانا شاعر جهانی

مولانا شاعر جهانی

بعضی‌ها را نمی‌شود دوست نداشت. بعضی‌ها را نمی‌شود تحسین نکرد. بعضی‌ها آفریده شده‌اند برای این‌که به زمین ما وزن و سنگینی بدهند. بعضی‌ها اصلا ترجمه سلیس و زیبای زندگی‌اند. مهم نیست که این بعضی‌های دوست داشتنی در چه دوره‌ای، در چه مکانی و در چه شرایطی زندگی کرده‌اند. آن چیزی که مهم است، این است که حتی اگر قرن‌ها هم از آمدن و رفتنشان گذشته باشد، هنوز هم بودنشان حس می‌شود مثل هوایی که هست، مثل آفتاب، مثل باران، مثل یک حس جاری و سیال همیشه حضور دارند. این‌قدر عزیز و پرارج و قرب‌اند که برای دانستن اندازه محبوبیتشان نیازی به نظرسنجی و مسابقه اس‌ام‌اس و این چیزها نیست. فقط کافی است اسمشان را به زبان بیاوری تا به این همه خواستنی‌بودنشان غبطه بخوری. (ما هم که حساس!… اصلا هم حسودی‌مان نمی‌شود!) تا حالا قصه زندگی خیلی از این بعضی‌ها را با هم مرور کردیم، اما امروز می‌خواهم از انسانی برایتان بگویم که خیلی‌ها به او لقب خداوندگار عشق داده‌اند. کسی که در شرق و غرب این کره خاکی دوست‌داشتنی‌مان، شیفتگان و علاقه‌مندان بسیاری دارد. می‌خواهم از مولانا جلال‌الدین محمد برایتان بگویم.

اول این که: مولانا ایرانی است، نه ترک، نه افغان، نه تاجیک…، هیچ اما و اگری هم ندارد. ( این را باید می‌گفتم… بدجوری روی دلم سنگینی می‌کرد!) او زاده بلخ است که امروز در افغانستان قرار دارد، اما در عصر مولانا کشوری به نام افغانستان اصلا در جغرافیای جهان وجود نداشته است. حالا این که نشریه گاردین مدتی قبل فهرستی از صد اثر داستانی برتر تاریخ منتشر کرده و مثنوی مولوی را بهترین اثر ادبیات افغانستان معرفی می‌کند، بسیار مایه تاسف و غصه خوردن ما ایرانی‌هاست که نشستیم و فقط نگاه می‌کنیم تا دیگران با داشته‌هایمان پز بدهند! البته مولوی از نظر جایگاه عرفانی شخصیتی است که متعلق به یک کشور نیست و به همه بشریت تعلق دارد، اما این نباید باعث شود که به هویت و اصالتش خدشه وارد شود.

و اما بعد… در ادبیات فارسی نمی‌توانیم شاعری را پیدا کنیم که از نظر درک عمیق از مسائل اجتماعی، شناخت روح و روان آدم‌ها، آگاهی از دردهای آنها و شدت هیجان و احساسات به پای مولانا برسد. برای همین هم هست که در دنیای امروز که پر از جنگ و خشم و بی‌رحمی است، مردمی که در به در دنبال یک لحظه آرامش روحی می‌گردند، جذب آثار و افکار او می‌شوند و به او دل می‌بندند. به قول اریک فروم: «مولانا نه تنها یک شاعر و یک عارف، بلکه مردی است با بینشی ژرف در طبیعت و سرشت انسانی.» به اعتقاد خیلی‌ها دیوان شمس مولانا ضربان عشق الهی است و آن چیزهایی را که روح تشنه انسان امروز به آنها نیاز دارد، در خودش پنهان کرده است.

امروز مولانا به قدری در فرهنگ عامه مردم آمریکا و اروپا نفوذ کرده که به گفته نشریه ساینس مونیتور کتاب اشعار او در سال 2001 پرفروش‌ترین کتاب در آمریکا بوده و در کنار کتاب‌های محبوب و معروفی مثل « هفت عادت انسان‌های موثر» استیفن کاوی قرار گرفته است. به همین دلیل هم هست که شعرهای او را به زبان‌های مختلف ترجمه می‌کنند و درباره او کتاب می‌نویسند. اگر بخواهیم به اولین ترجمه شعرهای مثنوی اشاره کنیم، باید از سر ویلیام جونز اسم ببریم. او همان کسی است که شعرهای حافظ را برای اولین بار به انگلیسی ترجمه کرد. این آقای جونز در سال 1791 در باره شعر عرفانی پارسیان و هندوها سخنرانی می‌کند و در اول این سخنرانی چند بیت ابتدای مثنوی را به زبان انگلیسی می‌خواند. کمی بعد یک دیپلمات اتریشی به نام ژاک فان والن بورگ شروع می‌کند به ترجمه مثنوی به زبان فرانسه. اما این ترجمه قبل از این که منتشر شود، در جریان یک آتش‌سوزی از بین می‌رود. اما کسی که مولانا را برای اولین باردر اروپا معرفی کرد، ژوزف فون‌هامر پور گشتال نام داشت. این آقای سخت اسم(!) 70 شعر از مثنوی و دیوان شمس را به آلمانی ترجمه کرد. کمی بعدتر یک شاعر آلمانی دیگر به نام روکرت که شیفته مولانا و دیوان شمس شده بود، شعرهایی را در همان قالب سرود. همین اشعار و ترجمه‌ها بود که به اعتقاد برخی باعث شد هگل با نظرات دیالکتیکی مولانا آشنا شود و از آنها استفاده کند. بعد از روکرت مترجم‌های اروپایی و آمریکایی دیگری هم آثار مولوی را ترجمه کردند که از معروف‌ترین آنها می‌توانیم از فیتز جرالد، امرسن، هانس ماین‌که و ویلیام رد‌هاوس نام ببریم. اما بدون هیچ شک و شبهه‌ای می‌توانیم بگوییم که در میان کسانی که در غرب در زمینه آثار مولانا تحقیق و بررسی کردند، هیچ کس به پای رینولد الن نیکلسون انگلیسی نمی‌رسد.

او به مولانا علاقه خاصی داشت و با زحمات زیاد توانست مثنوی معنوی را تصحیح و ترجمه کند. او دو نسخه خطی مثنوی را که به سختی از ترکیه و قاهره به دست آورده بود، با هم تطبیق داد و مثنوی را به این شکلی که امروز می‌بینیم به چاپ رساند که یکی از نسخه‌های معتبر مثنوی در دنیا به حساب می‌آید. پس از نیکلسون هم آرتور آربری استاد دانشگاه کمبریج کارهای او را ادامه داد و رباعیات دیوان شمس و دویست قصه مثنوی معنوی و همچنین «فیه ما فیه» را به انگلیسی ترجمه کرد.

آمریکایی‌ها هم از این قافله عقب نماندند. رابرت بلای شاعر آمریکایی در دهه 1980 شیفته مولانا شد و گزیده‌ای از شعرهای مولانا را در کتابی به نام « شب و خواب» ترجمه و منتشر کرد. اما نکته جالب اینجاست که بلای در جریان نوشتن این کتاب یکی از دوستان خود با نام کولمن بارکس را با مولوی و آثار او آشنا می‌کند. پس از این اتفاق بارکس یک دل نه صد دلشیفته مولانا می‌شود و حتی برای شناخت او به قونیه سفر می‌کند. او که مدت 30 سال در دانشگاه جورجیا به تدریس شعر و نویسندگی خلاق مشغول بود، امروز به یکی از مترجم‌های توانا و معروف شعرهای مولانا تبدیل شده است.

یکی دیگر از کسانی که به‌عنوان یک مولوی‌پژوه در غرب شهرت زیادی دارد، پروفسور آنه ماری شیمل است که کتاب‌های مهمی درباره زندگی و شخصیت و آثار مولانا نوشته است که از میان آنها می‌توانیم به «شکوه شمس» و «من بادم و تو آتش» اشاره کنیم. خانم شیمل اولین اروپایی است که در روز تولد مولانا در 17 دسامبر سال 1954 در مقابل نمایندگان پارلمان ترکیه در قونیه سخنرانی کرد.

مولانا جلال‌الدین محمد محبوب است، نه به خاطر این که شعرهایش به چندین و چند زبان زنده و غیرزنده ترجمه شده، نه به این دلیل که کتاب‌هایش در دنیا پرفروش بوده، او محبوب است، چون محدود به هیچ زمان و مکانی نیست، او به زبان مردم حرف می‌زند. از دردها و رنج‌های آدم‌ها می‌گوید. روح بی‌تاب او و بی‌قراری‌اش برایمان ناآشنا نیست.

او ترجمه عشق است در روزگاری که انسان‌ها تنهاتر از همیشه در جست‌وجوی چیزی هستند که خودشان هم نمی‌دانند چیست. در روزگاری که تنهایی یک بیماری مزمن و همه‌گیر شده و روح‌ها ترک خورده‌اند. بله… بعضی‌ها باید باشند تا بودن ما معنی پیدا کند. بعضی‌ها را نمی‌شود دوست نداشت. بعضی‌ها… حکایت دوستی مولانا و صلاح‌الدین زرکوب حکایت جالبی است. مشهور است روزی مولانا از راسته زرکوبان می‌گذشت که ناگهان از آهنگ ضرب چکش زرکوبان به وجد آمد و حالت سماع به وی دست داد.

صلاح‌الدین که خود زرکوب بود، با دیدن این وضعیت شاگردان خود را از قطع کار منع کرد و به میانه جمع رفت و با مولانا همراه شد و آن‌قدر سماع کرد که از پای افتاد. به این ترتیب مولانا شیفته صلاح‌الدین شد و شیخ صلاح‌الدین تا حدودی جای خالی شمس را برای مولانا پر کرد.

صلاح‌الدین مردی عامی و درس نخوانده بود و مقامی در علوم و معارف نداشت، اما مولانا شایستگی و لیاقتی در او دید که وی را جانشین خود کرد و شاگردان را به پیروی از صلاح‌الدین مقید ساخت و فاطمه خاتون، دختر صلاح‌الدین را هم به همسری پسرش بهاءالدین در آورد. بیش از 71 غزل از دیوان شمس به نام صلاح‌الدین زرکوب است. مشهور است که صلاح‌الدین حتی نمی‌توانست لغات را صحیح تلفظ کند، آن‌چنان که «قفل» را «قلف» و «مبتلا» را «مفتلا» تلفظ می‌کرد و جالب این‌که مولانا این‌قدر به او علاقه داشت که حرف زدنش کم‌کم شبیه به او شد و به غلط‌گویی افتاد. حتی تا آنجا که این تغییر تلفظ به اشعارش هم راه پیدا کرد. مثلا:

مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی / خویش من و پیوندی نی همره و مهمانی

هم فرقی و هم زلفی، مفتاحی و هم «قلفی» / بی‌رنج چه می‌سلفی؟ آواز چه لرزانی؟

علاقه شدید مولانا به صلاح‌الدین کم‌کم باعث حسادت شاگردانش به صلاح‌الدین شد تا آنجا که قصد جان وی کردند. آنها مدعی بودند که چگونه فردی عامی که حتی نمی‌تواند درست سخن بگوید، مقامی برتر از ما دارد که هر کدام در علوم صاحب حکمتی هستیم؟ اما نگاه مولانا به زندگی متفاوت بود.

مولانا شاعر جهانی

روح او آن‌قدر بزرگ بود که اسیر هیچ قید و بندی نمی‌شد. او از دید دیگری به زندگی می‌نگریست و مراتب دنیوی چندان در نزدش اهمیتی نداشتند. او حتی به ظاهر امور هم اهمیتی نمی‌داد. این نگاه خاص مولانا را که در نوع خود جوابی صریح به اعتراضات شاگردانش نیز هست، می‌توان در شعر مشهور موسی و شبان دید. آنجا که از زبان خدا سخن می‌گوید:

ما برون را ننگریم و قال را / ما درون را بنگریم و حال را

ملت عشق از همه دین‌ها جداست / عاشقان را ملت و مذهب خداست

لعل را گر مهر نبود، باک نیست / عشق در دریای غم غمناک نیست

انس و الفت مولانا و زرکوب 10 سال طول کشید تا این‌که زرکوب بر اثر بیماری در سال ۶۷۵ هجری قمری از دنیا رفت. مولانا در سوگ او سرود:

یک لحظه داغم می‌کشی، یک دم به باغم می‌کشی / پیش چراغم می‌کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها، وی کان پیش از کان‌ها / ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من

چون منزل ما خاک نیست، گر تن بریزد باک نیست / اندیشه‌ام افلاک نیست، ای وصل تو کیوان من

بر یاد روی ماه من، باشد فغان و آه من / بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من

ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا / بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

ای شه صلاح‌الدین من، ره‌دان من ره‌بین من / ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

بازدید:426526

رتبه مقاله درگوگل:Google4.5

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *